Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جام جم آنلاین»
2024-05-04@16:14:13 GMT

با «بگو بخند» عاشق شعر طنز شدم

تاریخ انتشار: ۱۸ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۱۷۳۵۳۶

نعیمه نظام دوست با همان روحیه شادی که دارد در برنامه بگوبخند حاضر شده تا دلگرمی همه آنهایی باشد که وقتی روی صحنه می‌روند، قدری با لکنت صحبت می‌کنند و ابهت داوران آنها را می‌گیرد. نظام‌دوست دستش زیاد به رأی سفید می‌رود و حتی وقتی شرکت‌کننده‌ای دست به لیوان آب کنارش می‌برد تا گلویی تازه کند و از لکنت خارج شود، رنگ رأی مقابلش را سفید می‌کند تا دل شرکت‌کننده گرم شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بگوبخند حالا از نیمه گذشته و مخاطبان خود را دارد. با نعیمه نظام دوست گفت‌وگویی داشتیم تا زوایای مختلف داوری را از دید این داور مهربان بشنویم.

حضور شما در برنامه بگو بخند و دید مهربانی که به شرکت‌کنندگان دارید، خیلی مورد توجه مخاطبان قرار گرفته‌است. این برنامه و داوری آن را چطور ارزیابی می‌کنید؟
به نظرم برنامه بگوبخند در این بازه زمانی که خیلی‌ها علاقه به بازیگری دارند و دنبال جایی برای عرضه هنرشان هستند، اتفاق خوبی است. قطعا نقد به آن وارد است و باید برطرف شود اما این تازه شروع کار است. پیش از این هم برنامه عصر جدید در این حوزه بود اما بگوبخند را نباید با آن مقایسه کرد، چون تازه اول مسیرش است. یک‌سری جوان آمده‌اند تا برنامه‌ای را برای روشن شدن ‌امید جوانان به این حوزه باز کنند. مطمئنم در فصل‌های بعد ایراد‌های کار گرفته می‌شود و اتفاقات بهتری می‌افتد و خود مجموعه تجربیات بیشتری خواهد داشت. خودم برنامه را خیلی دوست دارم و واقعا با عشق حضور پیدا کردم و داوری می‌کنم. کوشیدم شرکت‌کنندگان را از نظر عاطفی حمایت کنم. شاید داور‌های دیگر نگاه متفاوتی داشته باشند اما تلاشم این بوده که داوری‌ها را تلطیف کنم و یک نگاه حمایتی از سوی داوران به آنها بدهم تا اجرای‌شان را با آرامش انجام دهند.

​​​​​​​شما تنها داور خانم این برنامه هستید و در قسمت‌های مختلف دیدیم که به‌واسطه نگاه عاطفی که دارید، حمایت روحی از شرکت‌کنندگان می‌کنید. به نظرتان حضور یک خانم در این برنامه لازم بود؟
به نظرم حضور یک خانم در برنامه بگوبخند خیلی لازم و مؤثر بود. البته هر خانم دیگری جای من بود، همین را می‌گفتم. معتقدم در این برنامه لازم بود یک خانم حضور داشته باشد تا نگاه زنانه و مهربانانه داشته باشد، چون زنان بهتر می‌توانند حمایت و حس‌شان را به شرکت‌کنندگان منتقل کنند. تصور کنید که یک جوان تا به حال جلوی دوربین قرار نگرفته و ممکن است مضطرب شود. گاهی به آنها می‌گویم به ما نگاه نکنید تا حسی به اشتباه به شما‌منتقل شود.

شاید در این برنامه مخاطب بیشتر مشاهده کرد که چقدر ظرفیت شما در شوخی بالاست. شوخی‌های مختلفی که با رای‌های مکرر سفید شما یا عبارت «شرکت‌کننده از راه دور آمده گناه دارد» می‌شد، فضای مسابقه را تلطیف می‌کرد ولی گاهی مخاطب احساس می‌کرد ممکن است باعث ناراحتی شما شود. فضا برایتان چطور بود؟
من معمولا فرد باجنبه‌ای در شوخی و طنز هستم. برخی مواقع دلگیر می‌شدم اما نمی‌خواستم فضای برنامه به هم بریزد. در یک مورد هم که ناراحت شدم، درخواست کردم آن بخش پخش نشود که سوءتفاهمی برای تماشاچی ایجاد نشود. بقیه موارد را رد می‌کردم و تلاشم این بود با ملاطفت آن را بگذرانم. من دنبال نشان دادن و محبوب کردن خودم نبودم. می‌گفتم مثلا این جوان از راه دور آمده و زحمت کشیده. تنها در برخی موارد خاص، رای قرمز می‌دادم. در غیر این صورت تلاشم این بود که با رای سفید، زهر آرای قرمز را بگیرم.

دقیقا این مورد را می‌توان در برخی نظرات منفی شرکت‌کنندگان دید که آن‌قدر تحت تاثیر ابهت برنامه قرار می‌گرفتند که نظر داوران را گاهی نگاه از بالا به پایین می‌دیدند.
ببینید من همیشه تلاشم این بوده که هیچ وقت نگاه از بالا به پایین نداشته باشم. سعی می‌کنم در هیچ جای زندگی خودم، این نگاه را نداشته باشم. چون همه ما انسان هستیم و با ضعف و قوت‌های مختلف زندگی می‌کنیم. البته دو بار در بگوبخند ناراحت شدم؛ یک بار پرخاش یک شرکت‌کننده به یکی از داوران و بار دیگر هم توهین شرکت‌کننده دیگری نسبت به تئاتر آزاد بود. در این دو مورد ناراحت شدم و واکنش نشان دادم؛ چون خودم از تئاتر آزاد کارم را شروع کرده‌ام و به نوعی نماینده آنها هستم و باید از این گروه حمایت می‌کردم. تنها این دو بار عصبانی شدم که به دلیل توهین، بود. شاید اگر ادب را رعایت می‌کردند، این‌قدر ناراحت نمی‌شدم. به هر حال باید این را در نظر داشته باشیم که فردی وارد مسابقه شده و می‌خواهد خود را محک بزند، نباید این مسیر را با توهین همراه کند. صحبت من با جوانانی که وارد می‌شوند این است که ادب حکم می‌کند به فردی که حتی یک روز زودتر از آنها وارد این حرفه شده، احترام بگذارند. فرقی هم نمی‌کند چه کسی باشد. جوان‌ها نباید احترام را فراموش کنند.

یکی از نکات متفاوت برنامه بگوبخند با دیگر برنامه‌های استعدادیابی، ورود شعر طنز و اجرای متفاوت آن است. چند بار در برنامه گفتید که خیلی بیشتر از قبل عاشق شعر طنز شدید. به طور کلی ورود شعر طنز را به فضای این مسابقه چطور دیدید؟
من با این برنامه عاشق شعر طنز شدم. قبل از این در شب شعر شکرخند حضور پیدا کرده بودم اما تصور نمی‌کردم این‌قدر دوستش داشته باشم. این برنامه باعث شد بفهمم چقدر شعر طنز زیباست و شاعرانش ارزشمند هستند. الان دوستان خوب زیادی در این حوزه دارم که برایم جذاب و ارزشمند هستند.

برخی از اشعار طنز یا اجراها، به سمت شوخی با داوران می‌رفت. این شوخی را چطور ارزیابی می‌کنید و به نظرتان مرز آن کجاست؟
این شوخی با داوران را دوست داشتم. تنها چیزی که به شرکت‌کنندگان می‌گفتم این بود که مراقب باشند چطور شوخی می‌کنند. یک بار با وزن من شوخی شد که رای سفید دادم ولی بقیه داوران خیلی ناراحت شدند. در واقع شرکت‌کنندگان باید مراقب باشند شوخی با داوران، تبدیل به بی‌احترامی نشود. حتی می‌گفتم به این توجه کنید که داور آن روز حوصله این شوخی را دارد یا خیر. البته من حتی وقتی عصبانی می‌شدم، رای دادنم تحت تأثیر قرار نمی‌گرفت. مگر این‌که قبل از آن، رای‌ام ثبت شده باشد.

در برنامه بگوبخند چند گروه یا فرد در بازه سنی کودک و نوجوان شرکت کردند که خیلی از آنها استقبال نشد. حضور آنها را در بگوبخند چطور می‌بینید و به نظرتان فضای رقابت‌شان در مقابل بزرگ‌ترها را سخت نمی‌کند؟
کار‌هایی که گروه‌های کودک یا نوجوان اجرا می‌کردند را دوست داشتم. فقط یک چیز ناراحتم می‌کرد و می‌گفتم روحیه بچه‌ها آسیب نبیند. از داوران می‌خواستم اگر می‌خواهند صریح رای بدهند، به گونه‌ای نظرشان را بگویند که این گروه آسیب نبینند و کارشان را ادامه دهند. در عین حال، نظر من این بود که بچه‌ها اگر در مسابقه سنی رده خودشان باشند، قشنگ‌تر می‌توانند این نظرات را بپذیرند. ما تمام تلاش‌مان را کردیم که اجحافی صورت نگیرد و رای واقعی بدهیم.

 

منبع: جام جم آنلاین

کلیدواژه: نعیمه نظام دوست طنز بگو بخند شرکت کنندگان شرکت کننده شعر طنز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۱۷۳۵۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عاشق دوآتشه استقلال؛ التماس می‌‎کردم دستانم را قطع نکنند!

هوادار استقلال که این روز‌ها عکسش در فضای مجازی وایرال شده است گفت: برای شهادت حضرت فاطمه (س) از تیر چراغ برق بالا رفته بودم که پرچم سیاه عزاداری نصب کنم، ناگهان من را برق گرفت و پزشکان گفتند که برای زنده‌ماندن چاره‌ای جز قطع کردن دو دستم ندارند.

به گزارش همشهری آنلاین، اگر اهل فضای مجازی و فوتبالی باشید حتما این روز‌ها تصویر هوادار استقلال را که بدون دست با لباس آبی بر روی سکو‌های ورزشگاه آزادی در حال تشویق تیم محبوب خود است را زیاد دیده‌اید، هواداری که رسول ملایی نام دارد. این عکس به سرعت در فضای مجازی وایرال شد و واکنش جواد نکونام و بازیکنان این تیم را به همراه داشت، آنها از داشتن هواداری، چون رسول به خود بالیدند و با انتشار چهره‌اش در صفحات شخصی‌شان نوشتند: به عشق شما می‌جنگیم ...

ملایی نمونه بارز هوادار متعصبی است که تمام آرزو و رویاهایش را از بام تا شام در رنگ آبی و مستطیل سبز جستجو می‌کند. هواداری که در دنیای مادی با معلولیت دست و پنجه نرم می‌کند، اما در دنیای واقعی این روز‌ها گرمابخش دل‌های استقلالی‌ها است و آنها دستانشان را به دور غیرت و تعصب او قلاب می‌کنند تا حلقه تعصب‌شان شکل بگیرد.

پیدا کردن رسول ملایی آسان نبود، اما هر طور بود او را پیدا کردیم و دقایقی با وی همکلام شدیم، او برایمان از روزی حرف زد که برای نصب پرچم شهادت حضرت فاطمه (س) از تیر چراغ برق بالا رفت، اما برق او را گرفت و زنده ماند. از روز‌هایی حرف زد که التماس می‌کرد تا دستانش را قطع نکنند، اما خوابی دید که او را به آدم دیگری تبدیل کرد، برایمان تعریف کرد چقدر عاشق استقلال است و این تیم برایش از هر چیز و کَس دیگری در دنیا بیشتر اهمیت دارد.

بعد از بازی استقلال و شمس آذر عکس تو در فضای مجازی وایرال شد. عکسی که همه استقلالی‌ها را تحت تاثیر قرار داد، فکرش را می‌کردی تمام صفحات استقلالی عکست را منتشر کنند.

یک اتفاق جذاب و شیرین برایم بود، اتفاق که حسابی از آن شگفت زده و خوشحال شدم، البته اگر بخواهم حقیقت را بر زبان بیاورم، وقتی برای تماشای بازی استقلال و شمس آذر قزوین به استادیم آزادی رفتم می‌دانستم این اتفاق خواهد افتاد و عکس‌های من منتشر خواهد شد، اما صادقانه می‌گویم اینکه تمام صفحات و کانال‌های هواداری استقلال عکسم را منتشر کنند و یا جواد نکونام و دیگر بازیکنان تیم استقلال عکسم را در صفحه شخصی‌شان بگذارند و بنویسند به عشق شما می‌جنگیم برایم باور کردنی نبود، احساس غرور کردم، احساس عاشقی که به معشوق خود رسیده است، وقتی مدام در اینستاگرام صفحات را دنبال می‌کردم و عکس خودم را می‌دیدم اشک ریختم، اشک شوق ...

برای اولین بار به ورزشگاه می‌رفتی؟

چطور؟

به این خاطر که اگر باز هم به ورزشگاه رفته بودی خیلی زودتر از اینها عکسی از تو بیرون آمده بود.

سال‌ها بود به ورزشگاه نرفته بودم. سال‌ها پیش از این به ورزشگاه می‌رفتم، روز‌هایی که سالم بودم و دست‌هایم هنوز قطع نشده بود.

خیلی‌ها فکر می‌کردند این موضوع به خاطر بیماری مادرزادی باشد.

نه، تا همین هفت، هشت سال قبل دست داشتم، اما یک اتفاق و حادثه باعث شد تا دست‌هایم قطع شود.

دوست داری درباره اینکه چرا و چه اتفاقی باعث شد تا دست‌هایت را از دست بدهی حرف بزنیم، البته اگر ناراحت نمی‌شوی.

نه، اتفاقا خیلی دوست دارم برایتان تعریف کنم، اما پیش از اینکه بخواهم ماجرای قطع شدن دست‌هایم را تعریف کنم از این بگویم که چرا تصمیم گرفتم روز بازی با شمس آذر قزوین به ورزشگاه بروم.

چرا این تصمیم را گرفتی؟

من استقلالی هستم، عشق به استقلال در تمام بند بند وجودم وجود دارد، با برد‌های استقلال می‌خندم و با شکست‌هایش اشک می‌ریزم، استقلال شرایط حساسی داشت و دارد. لیگ برتر به اوج حساسیت خود رسیده و در روز‌هایی از دست دادن امتیاز می‌تواند سرنوشت قهرمانی استقلال را به خطر بیندازد. تصمیم گرفتم به ورزشگاه آزادی بروم و این پیغام را به مربیان و بازیکنان استقلال بدهم که من و امثال من عاشق شما هستیم، به خاطر ما تلاش کنید، بجنگید و برایمان خاطره‌های خوشی را رقم بزنید.

حالا درباره آن اتفاق حرف می‌زنی، چی شد که دست‌هایت قطع شد؟

ایام شهادت حضرت فاطمه (س) بود، به این حضرت ارادت خاصی دارم، خیلی وقت‌ها و خیلی جا‌ها به او متوسل شده‌ام و از این بزرگوار کمک خواسته‌ام، در اردستان (از شهرستان‌های استان اصفهان) هر سال مراسم عزاداری برگزار می‌کنیم، پرچم‌های مشکی در کنار مسجد محلمان نصب می‌کنم، از تیر چراغ برق بالا رفته بودم که پرچم سیاه عزادری نصب کنم که ناگهان مرا برق گرفت، دیگر هیچی یادم نمی‌آید. بیهوش شدم، مرا از اردستان با آمبولانس به بیمارستانی در استان اصفهان بردند، معجزه شده بود، زنده ماندم، اما روی تخت بیمارستان افتاده بودم و چشمانم هیچ کجا را نمی‌دید، درد شدیدی داشتم، از شدت درد داد و فریاد می‌کردم، آمپول می‌زدند و چند دقیقه‌ای دردم ساکت می‌شد و دوباره که اثر این آمپول‌ها از بین می‌رفت درد شروع می‌شد، خیلی درد داشتم، خیلی، قابل توصیف نیست، باور کنید همین الان که دارم درباره آن روز‌ها با شما حرف می‌زنم تا مغز استخوانم درد می‌گیرد، دوست داشتم بمیرم، اما این درد‌ها از بین برود، یادم می‌آید آمپول زدند و وقتی آرام شدم آقایی من را صدا کرد و گفت آقا رسول می‌خواهم درباره موضوع مهمی با تو حرف بزنم!

این آقا پزشک معالجت بود؟

بله، چشمانم او را نمی‌دید، اما گفت آقا رسول من پزشکت هستم، باید با تو حرف بزنم، باید از تو برای عمل جراحی اجازه بگیرم، او را نمی‌دیدم، اما صدایش می‌لرزید و با بغض حرف می‌زد، با لکنت گفت: تمام دستانت عفونت کرده و این عفونت هر لحظه شدت بیشتری به خود می‌گیرد و ممکن است به نقاط دیگر بدنت سرایت کند، باید دست‌هایت را قطع کنیم!

راحت قبول کردی؟

نه، داد زدم، گریه کرد، خواهش کردم، التماس کردم، می‌گفتم این اجازه را به تو نمی‌دهم، حق ندارید دست‌هایم را قطع کنید، من دست‌هایم را لازم دارم. اگر دست‌هایم قطع شود چه کار کنم؟ دکتر با گریه من گریه کرد و گفت مجبور هستیم، اگر عفونت پیشرفت کند ممکن است اتفاقات بدتری برایت بیفتد، او مرا دلداری می‌دارد و می‌گفت پسرم باور کن چاره دیگری نداریم، من حاضر هستم هر کاری کنم تا تو دست‌هایت قطع نشود، اما مجبور هستم، آزمایش گرفته‌ام، با خیلی از پزشکان مشورت کرده‌ام، به خدا چاره دیگری نیست، همین که او حرف می‌زد دردم دوباره شروع شد، از شدت درد ناله کردم، آمپول زدم و وقتی درد به طور موقت از بین رفت دکتر را صدا زدم، به او گفتم اگر دست‌هایم را قطع کنید دردهایم خوب می‌شود؟ این درد‌ها امان مرا بریده است، دوست دارم از شدت درد بمیرم؟ دکتر پاسخ داد: چند روز طول می‌کشد، اما راحت می‌شوی و دیگر دردی وجود نخواهد داشت، مرا به اتاق عمل بردند، وقتی می‌خواستند بیهوش کنند دوباره به همان دکتر گفتم یعنی هیچ چاره‌ای نیست؟ قطع کردن دست‌هایم آخرین راه حل است؟ دکتر باز گریه کرد و گفت، به خدا قسم نه، بدجوری دستانت عفونت کرده است، اگر این کار را نکنیم زنده نمی‌مانی! مجبورم رسول جان، مجبورم، این کار برای من سخت‌ترین کار دنیاست، اما به نفع توست، قبول کن که چاره ندارم.

التماس می‌‎کردم دستانم را قطع نکنند | عاشق استقلالم | ماجرای حادثه‌ای که برای هوادار معروف شده آبی‌ها پیش آمد

بعد از دوران نقاهت چه کار کردی، چه کار می‌کنی، هزینه زندگی‌ات را چطور تامین می‌کنی؟

چند هفته‌ای بود که از بیمارستان مرخص شده بودم که در مسجد محلمان همان مسجدی که برق گرفتگی رخ داد حضور داشتم، یک گروه برای ساخت فیلمی آمده بودند، آقایی را دیدم که کارگردان آن مجموعه بود، وقتی مرا دید و ماجرای زندگی‌ام را برایش تعریف کردم موبایلش را از جیبش درآورد و فیلمی را نشانم داد که تحت تاثیرم قرار داد، یک فرد آمریکایی بود که از بدو تولد نه دست داشت و نه پا، اما به خوبی رانندگی می‌کرد، از من پرسید رانندگی بلد هستی و در جواب گفتم نه، گفت تو که دست‌هایت از او بزرگ‌تر است چرا نمی‌خواهی این کار را انجام دهی؟ چرا دوست نداری مثل آدم‌های دیگر کارهایت را انجام دهی، عصر همان روز پیش یکی از دوستانم رفتم و به او گفتم می‌خواهم رانندگی یاد بگیرم! او خندید و گفت رسول این یکی کار را بی خیال شو، تو نمی‌توانی، خودم نوکرت هستم و هر وقت هر کجا خواستی بروی می‌آیم و می‌برمت و می‌آورم، اما مصمم بودم و گفتم خودم باید یاد بگیرم!

یاد گرفتی؟

آره، او وقتی اراده مرا دید تسلیم شد، شب‌ها با هم تمرین رانندگی می‌رفتیم، چند روز اول من فرمان را می‌گرفتم و او دنده را عوض می‌کرد، اما از هفته دوم خودم یاد گرفتم و خیلی راحت فرمان دستم و بود و با دست دیگرم دنده عوض می‌کردم، گواهینامه گرفتم شاید جالب باشد همسرم اهل مشهد مقدس است و وقتی از اصفهان به آنجا می‌رویم خودم پشت فرمان می‌نشینم، اصلا چرا راه دور بروم، وقتی می‌خواستم به تهران بیایم تا در تمرین استقلال شرکت کنم خودم رانندگی کردم.

نگفتی هزینه زندگی‌ات را چطور تامین می‌کنی؟

چند سالی تیمداری می‌کردم، در اردستان تیم داشتم و با فوتبال وقت خودم را می‌گذراندم، اما دو - سه سالی است که دیگر این کار را انجام نمی‌دهم و مسافر کشی می‌کنم.

مسافر کشی؟

آره، برای هزینه زندگی چاره دیگری ندارم، صبح با ماشین از خانه بیرون می‌آیم و تا عصر مسافر کشی می‌کنم، خدا را شکر می‌کنم روزی چند ساعت کار می‌کنم و نان حلال به خانه می‌برم، می‌خواهم وقتی دخترم بزرگ شد به پدرش افتخار کند که هیچ وقت از جنگیدن با سرنوشت خسته نشد و کم نیاورد کاری نکرد که شرمنده او و مادرش شود.

علاقه به استقلال از چه زمانی وارد زندگی شد؟

از همان دوران کودکی، در خانواده ما همه استقلالی هستند، هم محلی‌هایم همین طور و من نیز استقلالی شدم، استقلالی شدن و بودن افتخار است. آبی، بهترین و زیباترین رنگ دنیاست و عاشق استقلال هستم، استقلال را از همه کس و همه چیز بعد از خانواده‌ام بیشتر دوست دارم، همسرم فوتبالی نبود، اما از وقتی با من ازدواج کرد و متوجه شد چقدر به این تیم علاقه دارم و هنگامی که تیم محبوبم شکست می‌خورد چند روز حال و حوصله چیزی ندارم و لب به غذا نمی‌زنم استقلالی شد و وقتی این تیم بازی دارد کنارم می‌نشیند و دعا می‌کند تا برنده شود و من خوشحال شوم.

به تمرین استقلال رفتی و استقبال خوبی از تو به عمل آمد؟

چند روز پیش بود که مسئول کمیته مشوقین باشگاه استقلال به من پیغام داد که هماهنگ می‌کند تا به تهران بیایم و در محل تمرین استقلال حاضر شوم، روز پنج شنبه پیام داد که فردا (جمعه) تماس می‌گیرد تا برای روز شنبه هماهنگ کند، این اتفاق افتاد و با هماهنگی او به تهران آمدم تا در کمپ زنده‌یاد ناصر حجازی حاضر شوم.

برخورد جواد نکونام و بازیکنان استقلال با تو چگونه بود؟

سنگ تمام گذاشتند، برخورد فوق‌العاده‌ای داشتند و یک روز خوب و خاطره‌انگیز برای من و دخترم ثبت کردند که تا پایان عمرم فراموش نمی‌کنم، جواد نکونام با من حرف زد و گفت از تو ممنون هستیم و افتخار می‌کنیم که استقلالی هستی و یک عدد لباس استقلال به من هدیه داد که برایم ارزشمند است.

بازیکنان همه احوالپرسی کردند، سید حسین حسینی وقتی فهمید از کجا آمده‌ام خوشحال شد و گفت هر وقت دوست داشتی به اینجا بیا، استقلال خانه توست و ما به هوادارانی، چون تو افتخار می‌کنیم.

تو به آنها چه گفتی؟

از آنها تشکر کردم، اما می‌خواهم از طریق خبرگزاری ایرنا برای مدیران، مربیان، بازیکنان و هواداران استقلال پیامی داشته باشم.

بگو، چه پیامی؟

دوست دارم استقلال قهرمان لیگ برتر شود، استقلال شناسنامه فوتبال ایران است، استقلال پرافتخارترین تیم ایران در قاره آسیاست، در جهان فوتبال باشگاهی ایران را با استقلال می‌شناسند، از همه مجموعه استقلال خواهش می‌کنم با اتحاد، همدلی و تلاش خود پیام آور شادی برای من و همه استقلالی‌ها باشند، آنها بدانند بسیاری از مردم در شرایطی که مشکلات و چالش‌های زیادی در زندگی‌شان وجود دارد دلخوشی جز فوتبال و استقلال ندارند، با تمام توان خود در زمین حاضر شوند و بدانند قلب من و خیلی‌ها مثل من به عشق آنها می‌تپد.

tags # استقلال سایر اخبار (تصاویر) این گوسفند غول‌پیکر چینی از پورشه هم گران‌تر است! قارچ‌های زامبیِ سریال آخرین بازمانده (The Last Of Us) واقعی هستند! (تصاویر) عجیب و باورنکردنی؛ اجساد در این شهر خود به خود مومیایی می‌شوند آخرین حسی که افراد در حال مرگ از دست می‌دهند، چه حسی است؟

دیگر خبرها

  • عفو بین‌الملل جواب شوخی کلوپ را داد! (عکس)‏
  • (تصاویر) وقتی حیوانات عاشق می‌شوند
  • وقتی حیوانات عاشق می‌شوند (عکس)
  • من عاشق تیمم هستم و به بایرن نمی‌روم
  • شوخی توماس مولر با لهجه جیمی کرگر: خوشحالم که متوجه سوالت شدم! / زیرنویس فارسی
  • فیلم | ادعای جنجالی؛ خواننده تنهاترین عاشق این جوان گمنام بود نه فریدون فروغی!
  • مهدی نصیری; زیر تیغ اصلاح‌طلبان و اصولگرایان/ توهم یا شوخی یا پروژه هدفمند؟! +جدول
  • یادداشت: پیغامی برای هاشم بیگ‌زاده!
  • دولت با نظام بانکی شوخی ندارد
  • عاشق دوآتشه استقلال؛ التماس می‌‎کردم دستانم را قطع نکنند!